همه تو بخش دنبال صداش می‌گشتن که ببینن کیه اینقدر قشنگ می‌خونه و بهش می‌گفتن که بیشتر بخونه. خودش می‌گه می‌خواد در آینده، تو روزای زوج دکتر مریضی بچه‌ها باشه و تو روزای فرد به نویسندگیش برسه و آخر هفته‌ها بخونه.

با نگاه کردن به دستای مامانم قالی‌بافی رو یاد گرفتم. وقتایی که مامانم خسته می‌شد با خواهرم گره به گره کمکش می‌کردیم تا کارش پیش بره. 

روز خوبی بود. كافي بود به هر يك از اتاق‌هاي بستري مي‌رفتيد تا كنار هر‌يك از كودكاني كه لبخندشان تا چشمهايشان كشيده شده بود، يك دلفين بزرگِ نقره‌اي رنگ و نرمين ببينيد.

امروز که کیان برای معاینه دوره‌ای بعد از چند ماه به محك آمد، مثل هميشه دوربينش را در دست داشت.

دراتاق بازي كنار پسري نشسته‌ام. نامش رضا است. با دستان پر توانش لِگوها را لمس مي‌كند.